موضوع حکایت: طاووس و زاغی در صحن باغی به هم رسیدند
پایه: یازدهم
صفحه: 68 و 69
طاووسی و زاغی، در صحن باغی به هم رسیدند و عیب و هنر یكدیگر را
دیدند. طاووس با زاغ گفت: «این موزۀ (کفش) سرخ که در پای توست، لایق
دیبای نگارین من است. همان وقت که به وجود میآمدهایم در پوشیدن
موزه، اشتباه کردهایم. من موزۀ سیاه تو را پوشیدهام و تو موزۀ سرخ مرا.»
زاغ گفت: «برخلاف این است؛ اگر خطایی رفته است، در پوششهای
دیگر رفته است. باقی پوششهای زیبای تو مناسب موزۀ من است؛ در آن
خوابآلودگی، تو سر از گریبان من درآوردی و من سر از گریبان تو.»
در آن نزدیكی، سنگپشتی بود و آن مجادله را میشنید؛ سر برآورد که ای
یاران عزیز! از این گفتوگوی باطل دست بردارید؛ خدای تعالی همه چیز را به یک کس نداده است. هر کس را به دادۀ خود، خرسند باید بود و خشنود
درباره این سایت